علی شرفی

۱۵ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

روز دوم

۱۵
تیر

امروز انگار که آخرین روز بود!!!!ساعت8 صبح بیدار شدم با کلی امید بلافاصله رفتم به سمت شهرک صنعتی با برگه ای که آدرسها رو رویش نوشته بودم،اولین بلوار رو که تعداد کارخونه ی بیشتری توش بود انتخاب کردم و رفتم به سمت اولین کارخونه،کلی گشتم از این کوچه به اون کوچه ولی هیچ تابلو یا نشونه ای نبود!!بعد از کلی گشتن زیر آفتاب چشمم خورد به یه کارخونه بافندگی،حدس زدم که خودشه!!زنگ زدم کسی جواب نداد،دوباره!!کسی جواب نداد،چندین بار در و زنگ زدم ولی صدایی نمیومد!همونجا انگار یه پارچ آب یخ ریخته باشن روی کله ام به بن بست فکری خوردم!!وایسادم همونجا زیر سایه،برگمو که آدرس ها رویش بود دراوردم و با خودم فکر کردم،هرچقد فک کردم نتونستم خودمو قانع کنم که برم سراغ شرکت بعدی،فهمیدم که نه این راهش نیست!!سوار موتور شدم و برگشتم توی راه همینجوری فکر میکردم بلکه راه حل تازه ای بخوره به سرم،یاد فرهنگ نیا افتادم گفتم بهتره برم پیش اون و یه مشورتی ازش بگیرم،رسیدم پارک علم و فناوری ولی دفترش عوض شده بود بعد از پرس و جو فهمیدم که نیستش و رفته بیرون،چند دقیقه ای منتظر موندم ولی دیدم اینم فایده نداره،داشتم میومدم بیرون از پارک که چشمم خورد به یه اطلاعیه که زده بود" طبق دستور ریاست جمهوری اعضای شرکت های دانش بنیان میتوانند از مزیت بنیاد ملی نخبگان جهت معافیت از خدمت سربازی استفاده کنند" یادم افتاد که قرار بود با علیرضا ماهم شرکت بزنیم،گفتم برم پیش دکتر هادیزاده شرکته رو بزنیم هم کارم جور میشه هم اینکه سربازی رو معاف میشیم،بعد از کلی منتظر موندن پشت دفتر دکتر هادی زاده و گرما خوردن،نتیجه ای که گرفتم چندان در انتظار نبود،دکتر هادی زاده علنا" از عید تا الان هیچکاری برای شرکت نکرده بود و طبق صحبتاش فعلا هم قرار نبود حرکتی بکنه!!هیچی دوباره رسیدم سرخونه اول!!

  • علی شرفی

روز اول

۱۴
تیر

امروز با کلی انرژی حدودای ساعت 9 :( بیدار شدم و حرکت کردم به سمت هدف!!طبق برنامه قرار بود که برم دوجا و آمار بگیرم،یکی شرکت شهرکهای صنعتی(تلفظش سخته) و اون یکی وزارت صنایع و معادن،اول رفتم دومی و گفتم که آمار میخام دیدم گفت که باید سی دی خام بیاری،گفتم بذار برم اون یکی شاید سی دی خام گیرم اومد،بعد از ورود توسط چندتا کارکنان این طرف و اونطرف پاس داده شدم و آخرش به مسئولش که رسیدم گفت که برای گرفتن آمار باید نامه کتبی بنویسی و بدی دبیرخانه تایید کنه بعد بیای،گفتم روالش اینجوریه؟؟؟ گفت آره دیگه یهو میان گیرمیدن که آمار شرکتای بافندگی رو دادی به موساد :| خلاصه نامه رو نوشتم و بعد از تایید دادم بهش،ازش پرسیدم که آماری از شرکتهای طراحی هم دارین؟؟ گفت که نه اینجور شرکتا معمولا بصورت مخفی کار میکنن برای فرار از مالیات و اینا و توهم اگه میخای بزنی توی کار طراحی بهتره بصورت مخفی فعالیت کنی(قبلش بهش گفتم که هدفم از آمارها چیه)،ایشون هم ازم سی دی خام خواستن و چون نداشتم خودش پیشنهاد داد که ایمیل میکنم برات،بعد رفتم سی دی خام گرفتم (آخه نمیشد احتمال داد که اونهم ایمیل کنه)بعد از گرفتن آمار دو محل،وایسادم فک کردم خب الان چیکار کنم؟؟ دیدم راهی نیس بجز اینکه برگردم خوابگاه و این اطلاعات رو دسته بندی کنم برای شروع مرحله بعد، انجام دسته بندی و تفکیک شرکت ها تا ساعت 1 بعد از ظهر وقتمو گرفت و دیگه فرصتی نبود برای دوباره بیرون رفتن،حدود 36 تا شرکت جداگونه نوشتم روی کاغذ که در محدوده شهر یزد بود،همش به خودم امید میدم که بالاخره از بین 36تا یکیش طراح میخاد،نمیدونم این استدلال در چه حد میتونه درست باشه ولی خب همه چیز از فردا مشخص میشه،هرجور حساب میکنم من همه ی تلاشمو دارم انجام میدم دیگه بقیش با خدا :) 

  • علی شرفی

امروز رسیدم یزد!! با کلی انرژی از فردا شروع میکنم به گشتن دنبال کار!!!اول از همه دوجا باید برم سرصبح!بعدش شروع میشه به دوندگی!اینبار برخلاف اونسری انگاری میدونم که قراره چیکار کنم،چندتا برنامه موازی همدیگه رو میرم جلو که هرکدوم موفق شد بچسبم بهش به نظرم اینجوری زودتر به راه حل میرسم،میدونم که میتونم موفق بشم اما بازم ته دلم یکم ترس مونده که امیدوارم فردا به نتایجی برسم که این یه ذره ترس هم از بین بره،امید به خدا :)

  • علی شرفی

امروز رفتم کارخونه بروجرد!!بعد از چند دقیقه علافی زیر آفتاب رفتم پیش آقای سربندی همونی که عید رفته بودم پیشش،توی اتاق یکی از همکاراش بود بعد از خوش و بش اصل قضیه رو گفتم که میخام بیام اینجا کار کنم دیدم گفت که برای استخدام باید فرم پرکنی منم گفتم فرم پرکردن کار زمان بریه من بیشتر نظرم روی کار طراحیه که تازه دوزاریش افتاد و گفت که نه ما الان کسی رو داریم که کار طراحی رو انجام بده نمیدونم چی شد که بحث کشیده شد به اطلس سینا و ایشون برگشت گفت که شما رفتی توی یه کارگاه کار کردی فک میکنی این کارخونه با این عظمت مثه همون کارگاهه،منم گفتم والا 30 تا دستگاه ژاکاردی که اونجا داره کل سرمایه کارخونه شما رو سر یه سال درمیاره دیدم گفت بحث وسعته خلاصه یه چند دقیقه ای با هم بحث کردیم آخرش گفت اگه قرار باشه بیاین اینجا کار کنید باید از مدیرعامل دستور مستقیم برسه،منم گفتم مدیرعامل کیه گفت که آقای مظاهری گفتم باشه من باهاشون تماس میگیرم،آخرش پرسیدم که ژاکاردتون چیه،گفت که 4 تا دستگاه ژاکارد اشتابلی داریم با تراکم 40،اصن من موندم گفتم با تراکم 40 چی میبافین گفت پارچه پیرهنی!!!! گفتم با ژاکارد  پارچه پیرهنی میبافین؟؟ بعد دید سوتی داده گفت نه پارچه های خاص میبافیم،اونجا بود که فهمیدم ادامه بحث بی فایده س چونکه با تراکم 40 هیچی نمیشه تولید کرد و بدرد عمشون میخوره،ای کاش همینو عید بهم گفته بود تا فکر دیگه ای میکردم با اینحال الانم بهتر که فهمیدم همه ی تمرکزمو میذارم روی یزد،پنجشنبه برمیگردم یزد با انرژی دنبال کار به امید خدا :)

  • علی شرفی

سرگردونی

۰۵
تیر

بازم حس همون اول رو دارم که میخاستم برم دنبال کار، نمیدونم از کجا باید شروع کنم،نمیدونم کدوم یکی از ایده هایی که توی ذهنمه میتونه موفق باشه،بچه ها اکثرن رفتن خونه هاشون بعضیا واسه همیشه،منم امروز میرم. تصمیم گرفتم برم خونه یکم استراحت کنم تا از فشار اینهمه فکر راحت بشم،یادمه سری قبلی هم رفتم خونه و پر انرزی برگشتم و کار هم پیدا شد.میخام برم یه سری به کارخونه شهرمون بزنم و پیشنهاد کار بدم ولی میدونم که اگه دوباره برم سراغ همونی که عید رفتم جواب رد بهم میده اما سوراخ دیگه ای سراغ ندارم برای وارد شدن! اگه میتونستم با مدیرعاملش حرف بزنم میشد متقاعدش کرد که برای تابستون برم اونجا کار کنم شایدم رفتم همینکارو کردم،بیشتر اصرارم بخاطر مادرمه که دلش میخاد تابستون اونجا باشم وگرنه که مطمئنم توی یزد میتونم کارمو پیدا کنم،همش به خودم تلقین میکنم که این تابستون آیندمو میسازه شاید بخاطر همینم هست که اینقد فشار رومه،نمیتونم بیخیال باشم و بگم حالا یه کاری میکنم دلم میخاد با برنامه ریزی برم جلو،دقیقا کاری که سری قبلی انجام دادم، رفتن به خونه فرصت خوبیه تا بتونم برنامه هامو جمع کنم البته اگه بشه، امید بخدا

  • علی شرفی