علی شرفی

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

شروع

۲۲
ارديبهشت

یکی از آشناهای نزدیکم وقتی بهش گفتم که دوباره خوردم به بن بست برگشت بهم گفت این تویی که من میشناسم دوباره رخنه میکنی توش تا یه راهی پیدا کنی منتها یه مدت سگ اعصاب میشی :D حرفش امیدوارم کرد یادم افتاد که من چه آدم سریشی هستم!!

یکی از رفیقای هم اتاقیم کل خاندانشون تو کار مبل سازیه، بهش گفتم یه خبر ازش بگیر ببین میشه باهاش کارکرد یا نه،دیشب رفتم پیشش باهاش صحبت کردم آدم خوبی بنظر میومد قول داد که با پدرش هماهنگ میکنه و خبرشو بهم میده،امشب زنگ زد بهم و گفت که با پدرش صحبت کرده و گفته که یه لیست قیمت از پارچه هاش بگیره ببینم قیمتاش در چ حده و حدودیه وحتی اگه خودشم ورنداره میتونه برام توی قم بازارشو جور کنه!!!

فردا دوتا کار دارم،یکی دکتر مشروطه س و یکی همین قیمتا!!! امیدم بخداس میدونم که هوامو داره.

  • علی شرفی

وضعیت بد

۲۰
ارديبهشت

پنجشنبه شب بارون میومد و من نتونستم با موتور برم سرکار واسه همین زنگ زدم به مدیر تولید و گفتم امشب رو برام مرخصی رد کنه،دیروز رفتم پیشش و بهش گفتم مرخصی منو رد کردید؟دیدم با یه لحن بدی گفت که من نباید رد کنم برو فرم بگیر بیار،فرم مرخصی رو گرفتم و بعد از امضا بردم حسابداری تا ثبت کنن،اونجا بعد از اینکه برگه مرخصی رو بهش دادم ازش پرسیدم حقوق و مزایا چجوریه اینجا؟ گفت که فعلا دستور اومده به اینا که تازه اومدن ماه اول رو حقوق ندیم!!!!من خشکم زد چون خیلی حساب کرده بودم روی این قضیه!!گفتم یعنی چی حقوق نمیدن؟ گفت یعنی سر ماه دوم میدن،گفتم خانوم من تا ماه دوم علف بخورم؟دیدم گفت اگه بری با مدیر تولید صحبت کنی ممکنه سرماه 200 تومن بهت بدن!!

اعصابم شدیدا خورد شد اصن دوست نداشتم دوباره برگردم سالن بافندگی، بی حس و حال شروع کردم به کار کردن تا یکی از کارگرایی که اونم جدید بود،اومد کنارم!بهش گفتم تا حالا رفتی حسابداری کفت نه چطور؟قضیه رو براش گفتم اونم تایید کرد و گفت آره منم شنیدم و تازه اینکه بیمه ات رو هم بعد از 3ماه رد میکنن!!

فک کن یه کاری رو دوست نداری حالا پول هم درست و حسابی نمیدن،با این وضعیت اصن انگیزه ای میمونه؟؟ذهنم شدیدا درگیره حس میکنم دوباره رسیدم سر خونه ی اول از یه طرف هم یه فکری افتاده به جونم که ترسناکه!!میخام برم پیشنهاد بدم که بجای حقوقم پارچه میبرم ولی خب در شرایط فعلی جایی برای فروش ندارم اما از نظر تئوری یه ایده عالیه!!دلم میخاد بیفتم دنبالش و بازارش رو پیدا کنم اما از یه طرف وقتشو ندارم از یه طرفم نمیدونم از کجا باید شروع کنم!!وضعیت بدیه!!

  • علی شرفی

اطلس سینا

۱۳
ارديبهشت

بعد از نزدیک به یک هفته معطلی قراردادها اومد و ما امضا کردیم،تا اینجای کار فقط اسممون سرشیفت یک سالن بافندگی با 32 تا دستگاه بافندگیه ولی خب در واقعیت هنوز هیچ سمتی نداریم و کماکان مدیر تولید امروز و فردا میکنه برای تحویل شیفت به ما و دلیلشم اینه که میگه بذارین خوب راه بیفتین ولی واقعیتش اینه که من خسته شدم از بلاتکلیفی!!!

از همون روز اولی که بصورت رسمی وارد کارخونه شدیم از اون نظافت چی تا اون بافنده اش به ما میگفتن که آقا اینجا بدرد نمیخوره و پول نمیدن و اذیت میکنن و خلاصه همین اول کاری ول کنید برید ولی خب وقتی ازشون میپرسیدی که چرا خودتون نمیرید میگفتن ما مجبوریم!!!خب ماهم مجبوریم!!

محیط کارخونه با اینکه نزدیک به دوهفته گذشته برای من غریبه اس و هنوز احساس راحتی نمیکنم با افراد داخل سالن و همش این حس رو دارم که یه نفر اینجا با بودن من مشکل داره!!!حالا این بلاتکلیفی هم خودش قوز بالا قوز شده!!!نمیدونم شاید واقعا دارم ناشکری میکنم وباید از این فرصتی که برام پیش اومده استفاده کنم ولی خب واقعا این اون جایگاهی نیست که من میخام!!توی کار طراحی پارچه بزرگترین مزیت و بزرگترین دلیلی که من میخام برم دنبالش اینه که روزمرگی نداره!!یعنی این ذاته هنره که احساس روزمرگی شدن بهت دست نمیده و هرروز میتونی یه هنر جدید خلق کنی اما اینکار واقعا روزمرگیه،هرروز 5 صبح بیدارشو تا کارخونه با موتور برو بعد توی سالن به مدت 8 ساعت هی قدم بزن و اینور و اونور و نگاه کن بلکه یه بافنده ای خطایی بکنه و تو بتونی پاچه اش رو بگیری!!تهش هم ساعت 2 با کلی خستگی و خواب آلودگی برگرد خوابگاه و بقیه روزت رو یا با خواب و یا پای لپ تاپ بگذرون و دوباره فردا روز از نو روزی از نو!!

این چیزی نیست که حداقل من دنبالشم! علیرضا از اینکار خوشش میاد ولی من نه!من تشنه فعالیتم،شاید بقول علیرضا من همش دوست دارم سگ دو بزنم اما انگاری از بچگی این توی ذات من نهفته شده،نمیشه الکی روزا رو گذروند اونم همش با یه کار تکراری!!این اصلا معنی زندگی نمیده!!

  • علی شرفی

اولین شیفت شب

۰۸
ارديبهشت

این روزا نزدیک به ولادت حضرت علی (ع) هست و روز پدر، میخوام این پست رو با داستان زندگی پدرم شروع کنم
جدای از سختی ها و مشقاتی که پدرم برای به دست آوردن یه لقمه نون حلال (به قول خودش) انجام داده بود وقتی توی یکی از بیمارستان های شهرمون استخدام شد و مدتی کار کرد دید با این حقوق کم نمیتونه از پس مخارج زندگی بربیاد و به فکر شغل دوم افتاد و بعد عوض کردن چندتا شغل سرانجام یه مغازه تعمیر یخچال و فریزر ( با اسم مهدی عج) زد
حالا ساعات کاریش چجوری بود
شیفت شب میرفت بیمارستان (12ساعت) صبح 7و8 میومد خونه و یکی دو ساعت میخوابید و میرفت مغازه تا ظهر و عصر هم دوباره مغازه به غیر از اضافه کاری هایی که میرفت بیمارستان ، بخوای حساب کتابش رو بکنی 17و18 ساعتی کار میکرد سرتون رو درد نیارم حدودا 20 سال گذشت و این داستان ادامه داشت و البته هنوزم ادامه داره
دیشب اولین شبی بود که میرفتم سرکار ( ای خدا...)
20 سال پدرم شیفت شب میرفت سرکار  و لحظه ایی ناشکری نکرد و از سختی کارش حرف نزد و من اولین شیفت شب عمرم رو تجربه کردم
فقط خدا میدونه چه گدشت بر من، اصلا خسته نشدما نه ولی فکر این 20 سال که بر پدرم گذشته داغونم میکرد بالاخره تونستم سخت بودن کارش رو حس کنم، درکش کنم
میدونین چرا خسته نشدم؟؟؟
چون الگوی من پدرمه ...
دیگه دستام کمک نمیکنن تایپ کنم :( :( :( :(...
آخر حرفم رو با یه دعا به پایان میرسونم شما هم آمین بگین
خدایا وضع اقتصادی این مملکت رو بهتر کن که مردم با یه شیفت کار کردن زندگیشون بچرخه
آمیـــــــــــــــــــــــــن

علیرضا ملایی